فروردین ۲۸، ۱۳۹۱


چه دفاعي از خودم بکنم جناب قاضي؟!
من بي دفاعم، من شريف تربيت شدم، من شريف بزرگ شدم
نه کسي منو مي شناخت، نه کسي بنده رو مي ديد
نه ثروتمند بودم و نه هيچ چيز ديگر
همه سهم بنده از زندگي کار کردن در زير زمين اداره بايگاني بود لاي پرونده ها
من ساده بودم من همه چيز رو باور مي کردم
من با هيچ کس مخالفت نمي کردم، سرم به کار خودم بود و شريف بودم
... من نمي خواستم به بانک برم، من نمي تونستم طبابت کنم، من نمي تونستم سرهنگ باشم، من نمي خواستم شعر بگم، من مقاومت کردم تا حد توانم، اما من توانم کم بود.
بنده ضعيف بودم، براي خودم ضعيف بودم و براي ديگران
و من به همه احترام مي گذاشتم، من به همه احترام مي گذاشتم،
و من شروع کردم به بازي کردن
و من شروع کردم به سرگرم شدن
و بعضي وقت ها يادم رفت که کجام
و همه اين هايي که مي گند مال من نيست، حق من نيست
" و من اشتباهي ام"
من از اولش هم اشتباهي بودم
بله من يادم رفت که اين ها مال من نيست و من اشتباهي ام،
تقصير من بود
تقصير ديگران هم بود
اما خدايا تو شاهدي که من هيچ چيزي رو براي خودم برنداشتم
من هيچ چيز رو توي جيبم نذاشتم
من از سهم کسي نزدم
من فقط اشتباهي بودم
خدايا تو شاهدي که من چيزي رو خراب نکردم
خدايا تو شاهدي که من کسي رو اذيت نکردم
من فقط اشتباهي بودم
چه دفاعي از خودم بکنم؟!
من بي دفاعم
حالا من مانده ام و تقاص اين همه اشتباه ديگران و بازيگوشي خودم
جناب قاضي من از هيچ کس توقعي ندارم
خدايا تو منو ببخش، من اشتباهي بودم!
مهران مديري / سکانس آخر مرد هزار چهره

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر