اردیبهشت ۱۰، ۱۳۹۱

در کلاس چهارم ابتدایی دوستی داشتم که مردود شد و ترک تحصیل کرد و من درس خواندم و مهندس شدم...
حالا او یک دستگاه پورشه دارد و من یک دستگاه تناسلی....

اردیبهشت ۰۲، ۱۳۹۱

خیلی سخته عاشق کسی باشی که هزاران مایل باهات فاصله داره...
لونا...چی میشد به جای واشنگتن دی سی در همین حوالی بودی...جایی نزدیک به قلب هردویمان
نه آنسوی دنبا

فروردین ۳۰، ۱۳۹۱


داخلی- شب – خانه پریسا
ابراهیم (فرهاد اصلانی) روبروی پریسا (هانیه توسلی) پشت میز اوپن آشپزخانه نشسته است. و پریسا درون آشپزخانه با او حرف می زند.
پریسا: من شنیدم شماحزب الهی ها میگید هرجا یه زن و مرد نامحرم تنها باشن احتمال گناه زیاده
ابراهیم: بله درسته
پریسا: خب؟
ابراهیم: اما دین ما برای این هم راه حل داره
پریسا: راه حلش چیه اونوقت؟
ابراهیم: اسلام در این مواقع صیغه رو پیشنهاد می کنه
پریسا چهره در هم می کشد و خود را ناراحت نشان می دهد
ابراهیم: ناراحت شدی؟ منظوری نداشتم اگر قبول نمی کنی اصراری نیست
پریسا: اونوقت اگر قبول کنم اینوقت شب کدوم محضری بازه؟
ابراهیم: احتیاج به محضر نیست…
کات
روز – داخلی – خانه پریسا

ابراهیم از خواب بیدار می شود و می بیند پریسا در آشپزخانه در حال آماده کردن صبحانه است…

فروردین ۲۸، ۱۳۹۱


چه دفاعي از خودم بکنم جناب قاضي؟!
من بي دفاعم، من شريف تربيت شدم، من شريف بزرگ شدم
نه کسي منو مي شناخت، نه کسي بنده رو مي ديد
نه ثروتمند بودم و نه هيچ چيز ديگر
همه سهم بنده از زندگي کار کردن در زير زمين اداره بايگاني بود لاي پرونده ها
من ساده بودم من همه چيز رو باور مي کردم
من با هيچ کس مخالفت نمي کردم، سرم به کار خودم بود و شريف بودم
... من نمي خواستم به بانک برم، من نمي تونستم طبابت کنم، من نمي تونستم سرهنگ باشم، من نمي خواستم شعر بگم، من مقاومت کردم تا حد توانم، اما من توانم کم بود.
بنده ضعيف بودم، براي خودم ضعيف بودم و براي ديگران
و من به همه احترام مي گذاشتم، من به همه احترام مي گذاشتم،
و من شروع کردم به بازي کردن
و من شروع کردم به سرگرم شدن
و بعضي وقت ها يادم رفت که کجام
و همه اين هايي که مي گند مال من نيست، حق من نيست
" و من اشتباهي ام"
من از اولش هم اشتباهي بودم
بله من يادم رفت که اين ها مال من نيست و من اشتباهي ام،
تقصير من بود
تقصير ديگران هم بود
اما خدايا تو شاهدي که من هيچ چيزي رو براي خودم برنداشتم
من هيچ چيز رو توي جيبم نذاشتم
من از سهم کسي نزدم
من فقط اشتباهي بودم
خدايا تو شاهدي که من چيزي رو خراب نکردم
خدايا تو شاهدي که من کسي رو اذيت نکردم
من فقط اشتباهي بودم
چه دفاعي از خودم بکنم؟!
من بي دفاعم
حالا من مانده ام و تقاص اين همه اشتباه ديگران و بازيگوشي خودم
جناب قاضي من از هيچ کس توقعي ندارم
خدايا تو منو ببخش، من اشتباهي بودم!
مهران مديري / سکانس آخر مرد هزار چهره

فروردین ۲۶، ۱۳۹۱

نمردیمو تست تئاتر هم دادیم...
خودم هم فکر نمیکردم به این خوبی از پسش بر بیام...
دخترایی هم که بودن خیلی دخترای خوبی بودن!!! و انصافاً تست دادن جلوی اونا پررویی خاصی میخواست که انگاری من داشتم...
و دیگه این که هنوز هم احساس میکنم با 2تاشون خوب رابطه ای گرفتم،البته خارج از نمایش
اما خوب آقای کارگردان جوان ما بعد از کلی فکر گفت:خوب شنبه هفته دیگه هم بیا ی تست دیگه بده ، یکم بیشتر کار کن
بعد شبش که ما زنگ زدیم دیالوگ بگیریم گفت فرصت کافی واسه ی کار کردن رو ما رو نداره و اجراش نزدیکه و تصمیم گرفته نقش رو خودش بازی کن
و قصه ی ما به سر رسید اما کلاغه به خونش نرسید
ولی کلا نفهمیدم چرا اینقد ریلکس بودم امروز
شایدم به خاطر تاثیر کتاب های آنتونی رابینزه،شاید...

فروردین ۱۵، ۱۳۹۱


و ده ها روزنامه دیگر که قسم میخورم خودش هم ندارد
تا حالا شده احساس کنی یه چیزی گلوت رو گرفته،روی اون سنگینی میکنه
بعد هی دست بزاری ببینی چیزی روش نیست
آره دیگه...دقیقا...همون
و همچنان معتقدم که
وقتی که بچه بودم ، غم بود
اما کم بود
قهوه تلخ اسپرسو
تلخ مثل قهوه چشم هایت
کاش شبی بیاید
بی ترس از بیدار شدن فردایش

پویان مرادی
اولش نوشتم اگه این دنیا فک کرده که منو شکست داده و تونسته منو از پا در بیاره.... درست فکر کرده
بدش نظرم عوض شد گفتم بزار پایینش بنویسم اینقدرا هم نمیخام نا امیدانه بهش نگا کنم

آخرشم به این نتیجه رسیدم که بگم نوبت منم میرسه...

و الان واقعا نمیدونم کدوم نظریه درسته
توی قرن ۲۱ “اسکل” به کسی‌ گفته میشه که

قلبی پاک و بی گناه و مهربون داره،آدم فروش و نا رفیق نیست و از پشت خنجر نمیزنه