فروردین ۲۶، ۱۳۹۱

نمردیمو تست تئاتر هم دادیم...
خودم هم فکر نمیکردم به این خوبی از پسش بر بیام...
دخترایی هم که بودن خیلی دخترای خوبی بودن!!! و انصافاً تست دادن جلوی اونا پررویی خاصی میخواست که انگاری من داشتم...
و دیگه این که هنوز هم احساس میکنم با 2تاشون خوب رابطه ای گرفتم،البته خارج از نمایش
اما خوب آقای کارگردان جوان ما بعد از کلی فکر گفت:خوب شنبه هفته دیگه هم بیا ی تست دیگه بده ، یکم بیشتر کار کن
بعد شبش که ما زنگ زدیم دیالوگ بگیریم گفت فرصت کافی واسه ی کار کردن رو ما رو نداره و اجراش نزدیکه و تصمیم گرفته نقش رو خودش بازی کن
و قصه ی ما به سر رسید اما کلاغه به خونش نرسید
ولی کلا نفهمیدم چرا اینقد ریلکس بودم امروز
شایدم به خاطر تاثیر کتاب های آنتونی رابینزه،شاید...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر